آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

هفته 32

فرشته کوچولوی مامان  وارد هفته ٣٢ شدیم.مامانی دیشب خوابتو دیدم تو خواب بغلت کرده بودم خیلی لذت بخش بود . مامانی اینروزا خیلی بیشتر از قبل خسته میشم کمرم درد میگیره و چون سر کار میرم دیگه حوصله آشپزی ندارم و  بنده خدا مامان ملی رو می ندازم تو زحمت  و همش ناهار و شام پیش مامان ملی هستیم بعضی شب هم  مامان ملی شام درست می کنه  بهم میده میرم دنبال بابایی با هم میریم خونه میخوریم . تازه هر چی هم حوس میکنیم بابا محمدرضا میره برامون میخره (البته بابایی برامون میخره ولی بنده خدا بابایی یکسره سر کار می مونه که همه چیز برای آمدن شما فراهم کنه).دیروز عصر به صرف شولی خورون خو...
26 مرداد 1391

هفته 33و اتفاقات این هفته

فرشته کوچولو مامانی ببخش اینقدر شما رو اذیت میکنم از دوشنبه کلاسام شروع شده و روز سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه حسابی کلاس دارم و فکر کنم شما سر کلاس خیلی خسته میشی ولی خودمونیما بدون اینکه درس بخونی وارد دانشگاه شدی و همکلاسی های مامانی مرتب میگن فکر کنیم نی نی شما بدنیا بیاد یه خانم مهندسه . خلاصه همه هم سر کار و هم تو دانشگاه خیلی مراقب ما هستند . مامان ملی از سه شنبه تا حالا رفته تهران پیش ارشیا خیلی دلمون براش تنگ شده . مامانی یکشنبه صبح رفتم آزمایش .روز قبل که تماس گرفتم گفتند برای آزمایش باید یه شام سبک و ساده بخورید و تا فردا صبح هیچی دیگه نخورید، بعد از شام تا موقعی که خوابیدم نمیدونی  چه عذابی کشیدم ح...
26 مرداد 1391

افطاری خونه بابا احمد

دیروز افطاری خونه بابا احمد دعوت بودیم نی نی خاله زهرا و دایی مهدی اونجا بودند هر وقت یکی از نی نی ها رو بغل میکردم تو هم تکون میخوردی فکر کنم می خواستی اعلام وجود کنی.  دیروز هم می پرسیدن جنسیت نی نی تون معلوم نشد.به هر کی میگفتم نه خودشو تو سونوگرافی نشون نداده همه میگفتن چه بچه با حیایی. وروجک مامانی این دفعه که رفتیم دکتر خودتو نشون بده .باشه همه منتظرن ...
26 مرداد 1391

هفته 23 و ...

امروز شروع هفته بیست و سوم وروجکه. ٢٥ این ماه وقت دکتر دارم همه میخوان بدونن جنسیت وروجک چیه، سری قبل که رفتم دکتر معلوم نشد. خودمونم خیلی منتظریم ببینم که خدا بهمون دختر داده یا پسر. البته فرقی نداره چون هر دو شیرینی زندگی هستن. انشا الله صالح و سالم باشه راستی، بابا محمدرضا براش سوغاتی خریده دو تا عروسک با دو تا لباس. ...
26 مرداد 1391

هفته 35 و رفتن به دکتر

مامانی چهارشنبه رفتم پیش آقای دکتر وقتی معاینه ام کرد گفت هم وزنم خوبه و هم فشارم گفتش برای اینکه از سلامت فرشته کوچولومون مطلع بشیم بهتر سونو کنم . خلاصه چون 2 ساعت  طول می کشید تا دکتر سونو رو شروع کنه، زنگ مامان جون زدم بیاد دنبالم .ساعت 11:30 برگشتیم مطب برای سونو الهی قربون صورت خوشگلت برم دکتر بهم بینی و لبتو و صورتت نشون داد اینقدر ذوق کردم کاشکی بابایی اونجا بودش می تونست فرشته کوچولوشو ببینه.  وزن فرشته مامانی :2,279gr  تاریخ تولد : 4/9/1390 بابايي تو اين هفته اصلاً حالش خوب نبود معده درد و سردرد و ....داشت (از بابایی که مراقبت می کردم می گفت به جای اینکه من مواظبت باشم تو ...
26 مرداد 1391

رفتن به دكتر و مشخص شدن وقت سزارين

عزیز دل مامانی چهارشنبه رفتم دکتر و در مورد وقت سزارین که باهش صحبت کردم برام برگه بستری نوشت و گفت می تونم دو تا تاریخ سزارین بهت بدم یا ٢٩/٨/٩٠ یا تاریخ ٢/٩/٩٠ ،قرار شد با بابایی صحبت کنم و تاریخ قطعی رو با دکتر هماهنگ کنم . مجدداً بهم ٢ هفته دیگه وقت داد بعدشم گفت اگه زودتر درد گرفت باید بیا بستری شی . نمیدونم یه احساسی دارم خیلی منتظر بودم زودتر تموم بشه ولی حالا که نزدیک شده استرس  دارم . دیگه من و بابایی داریم از جمع دو نفر در میایم و یه خانواده سه نفر می شیم. وقتی برای بابایی زمان سزارین گفتم گفت هر چی زودتر بهتر ولی وقتی در مورد تاریخش فکر کرد گفت ٢ آذر بهتر نمیشه ٩ آذر باشه(وقت زایمان طبیعی ٧ آذر) البته میدونم ...
26 مرداد 1391

هفته 39 و ....

مامانی امروز وقت دکتر داشتم  ولی آقای دکتر رفته بودن مسافرت البته قبلاً برگه پذیرش بهم داده بود خدا کنه تا چهارشنبه صبر کنی که خود دکتر حجت باشه ( آخه دکتر خود بابایی هم  بوده ). این هفته دیگه هفته آخری هست که از انتظار می نویسم. شمارش معکوس شروع شده. از امروز ممکنه هر لحظه تصمیم بگیری بیای پیشمون (بغل مامانی). دیگه من و بابایی باید با این روزها خداحافظی کنیم چون جمع ما از دو نفر به سه نفر تغییر میکنه (وای خدایا باورم نمیشه، خدایا شکرت که این نعمتو به ما دادی).  انشاالله مامانی صالح و سالم باشی و من و بابایی بتونیم به خوبی شما رو تربیت کنیم. مامانی این روزا شما خیلی بزرگ شدی و تکون خوردنت با قدیم خیل...
26 مرداد 1391

هفته 22

الان وروجک توی هفته بیست و دوم قرار داره. وروجک خیلی هم شیطونه و دائم به شکم مامان لگد میزنه. امیدوارم صالح و سالم باشه و این نعمت را خدا به همه بندگانش بده. خیلی لذت بخشه. ...
26 مرداد 1391

آرشيدا و اتفاق هاي مهم اين روزها

عزيز دلم هر روز از روز قبل شيرين تر ميشي.بابايي برات يه توپ بزرگ خريده و يه كم بادش كرده شما صورتت ميكني داخل توپ و چهاردست و پا  با سرعت حركت ميكني حسابي ذوق مي كني تازه ديشب رفتيم خونه مامان جون، وقتي برگشتيم شما تو ماشين خوابت رفت و وقتي رسيديم خونه ماماني سرجات خوابندت و با خيال راحت رفت تلويزيون روشن كرد و مشغول فيلم ديدن بود باباي هم رفته بود پايين كه ساك از ماشين بيار يدفعه ديدم صدا مياد (صداي دست آرشيدا خانم كه داشت چهاردست و پا ميومد داخل پذيرايي )ترسيدم بلندشدم بيام نزديك اتاق ديدم شما نشستي شروع كردي به دست زدن. عزيزم بار اول بود كه از خواب بيدار مي شدي بدون گريه، خودت از اتاق آمدي بيرون عسل مامان داري بزرگ ميشي يه موقعي دلم ...
24 مرداد 1391

اتفاق هاي مهم در نيمه دوم و سوم (از 3 ماهگي تا 8 ماهگي آرشيدا خانم)

١-در 3 ماهگي خودت بدون كمك مي چرخيدي و به سينه مي شدي .   2-در ٥ ماه و ٢٩ روزگی  سینه خیز رفتن رو شروع کردی.  3-در 4ماهگي براي اولين بار سوار روروئک شدي روزهاي اول فقط مي شستي و زود خسته مي شدي ولي بعد از يك هفته دنده عقب تو سراميك ها حركت مي كردي (ماماني، شما زياد علاقه به روروئك نداري دوست داري آزاد باشي) 4- در 6 ماهگي به كمك ماماني و باباي مي شستي و از 7 ماهگي بدون كمك،خودت ميشيني . 5- آرشيدا خانم مامان در 6 ماه و28 روزگي دو تا دندوناي كوچك مامانيش نيش زد.(عزيز دلم مباركت باشه اون روز خونه مامان جون بوديم و زنگ زديم به باباجون و باباي و مامان ملي و ب...
20 مرداد 1391