آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

مریضی مامانی و نگرانی برای فرشته کوچولو

سلام مامانی ،توی دوران حاملگی می گفتم ماه آخر می مونم خونه و استراحت میکنم درسمم میخونم وقتی فرشته مامانی بدنیا آمد با خیال راحت کنارش باشم ولی برعکس شد دقیقاً روز اول آبان که رفتم شرکت و با همکارای شرکت خداحافظی کردم، از فرداش مریض شدم .با مامان ملی رفتم دکتر ، بهم قرص و شربت داد شربتم تموم شد ولی حالم بهتر نشد بعد چون سرفه های وحشتناک می کردم  با دو سه نفر مشورت کردم همه گفتن بهتر بری پیش دکتر ریه، دست بابایی درد نکنه رفت دکتر برام وقت گرفت(دکتر دیر به دیر وقت میده) اونجا هم بهم یکسری دارو داد رفتم پیش دکتر حجت گفت مشکلی نداره بخور . مامانی خیلی نگرانتم ایشالله حال شما خوب باشه و مشکلی نداشته باشی خیلی که تکون میخوری با...
10 آبان 1390

خبر جنسیت فرشته مامانی به خانواده

نی نی ناز مامانی بالاخره جنسیت معلوم شد و خداوند به همون یه دخمل داده دیروز وقتی رفتم سونوگرافی دکتر که داشت سونو می کرد از خدا فقط می خواستم سالم باشی. خدا را شکر صحیح و سالم بودی تازه وزنتم 850 گرم بود دکتر گفت خیلی خوبه و در ضمن موقع سونو خیلی تکون میخوردی. وقتی آمدم به بابایی گفتم اونم خیلی خوشحال شد بعدش زنگ بابا محمدرضا زدم خیلی منتظر بود صبح که باهش صحبت کرده بودم گفت نتیجه که معلوم شد زود بهش خبر بدم و بعد از آن به مامان ملی خبر دادم و بعدشم خاله سپیده و خاله ستاره هم خیلی خوشحال شدن به بابایی گفتم به مامان جون و باباجون و عمو ایمان و زن عمو  چیزی نگو عصر میریم خونه شون و بهشون خبر میدیم و مژدگانی هم م...
2 شهريور 1390

استارت اولیه اتاق نی نی

دیروز چون حالم خوب نبود و شب قبلشم نتونسته بودم درست بخوابم بابایی نذاشت برم سر کار و خودش تنهایی رفت منم حسابی خوابیدم .وقتی بیدار شدم خیلی حوصله ام سر رفته بود تصمیم گرفتم برم شروع کنم به تمیز کردن اتاق وروجکم در مرحله اول شروع کردم به تمیزکردن کمد دیواری که حالا حالاها کار داره.  اینقدر ذوق دارم که این اتاق تا سه ماه و سه هفته دیگه قرار آماده بشه و یه نی نی کوچول وموچول بیاد تو این اتاق(آخ جون). راستی دیروز فکر کنم فهمیده بودی دارم اتاقتو درست میکنم حسابی تکون می خوردی. ...
18 مرداد 1390

اولین هدیه

شنبه مورخ 8/5/90 ساعت 9:30 شب من و بابا امین رفتیم فروشگاه پرورش فکری کودکان و برای وروجکمون دو کتاب داستان خریدیم که اسم یکی کتابها فسقلیه که  30 تا قصه داره. از اون شب به بعد من هر شب برای وروجکمون یه داستان می خونم. ...
18 مرداد 1390

هدف

سلام این وبلاگ را به منظور ثبت خاطرات، جهت دسترسی همه بزرگان و سرورانی که دوستشون داریم و میدونیم که دوستمون دارند راه اندازی کردیم، تا از عکسها و ... ورووجک خبر دار بشند و لذت ببرند. و از همه مهمتر به خودمون یاد آوری کنیم که مراحلی که در بزرگ شدن فرزندمان طی میکنیم و سختی ها و شیرین هایی که میچشیم را قبلا و حتما با شرایطی سخت تر والدین عزیزمان طی کرده اند و الان میزان محبت و دوستی آنها را درک میکنیم و دلیل دل نگرانی های ایشان را میفهمیم. باشد که از ما راضی باشند.
9 مرداد 1390