آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

23 ماهگی عزیزترنیم

عزیز دلم ، زیباترینم، آرامش وجودم  بیست و سه ماهگیت مبارک .   نفس مامان چون روز تولدت محرمه، قرار شده تولدتو بعد از محرم بگیریم که  خاله سپیده هم بتونه بیاد.   آرشیدای عزیزم روز به روز شعرهای جدیدتر میخونی شعر پاییزه پاییزه را خیلی قشنگ میخونی. می گی: پاییزه پاییزه برگ از درخت میریزه هبا شده کمی سرد (اینجا رو مامانی یه کم کمکت میکنه) روی زمین پر از برف دسته دسته کلاغ میان به سوی باغا همه میگن یکصدا قار قار قار بعضی موقع ها هم هر چی بلدی رو با هم میکس میخونی. مثلاً میگی پاییزه پاییزه برگ از درخت میریزه مامانشون میگه در را رو کسی باز نکنی حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبل ب...
9 آبان 1392

اتفاق هاي مهم در نيمه دوم و سوم (از 3 ماهگي تا 8 ماهگي آرشيدا خانم)

١-در 3 ماهگي خودت بدون كمك مي چرخيدي و به سينه مي شدي .   2-در ٥ ماه و ٢٩ روزگی  سینه خیز رفتن رو شروع کردی.  3-در 4ماهگي براي اولين بار سوار روروئک شدي روزهاي اول فقط مي شستي و زود خسته مي شدي ولي بعد از يك هفته دنده عقب تو سراميك ها حركت مي كردي (ماماني، شما زياد علاقه به روروئك نداري دوست داري آزاد باشي) 4- در 6 ماهگي به كمك ماماني و باباي مي شستي و از 7 ماهگي بدون كمك،خودت ميشيني . 5- آرشيدا خانم مامان در 6 ماه و28 روزگي دو تا دندوناي كوچك مامانيش نيش زد.(عزيز دلم مباركت باشه اون روز خونه مامان جون بوديم و زنگ زديم به باباجون و باباي و مامان ملي و ب...
20 مرداد 1391

8 ماهگي آرشيدا خانوم

8 ماهگي فرشته ي ماماني مبارك عزيز دلم شرمنده كه اينقدر دير وبلاگتو بروز كردم .گلم هارد لپ تاپ، كه تمام زندگيمون داخلش بود يدفعه ي سوخت و كلي عكس رفت رو هوا . عزيزم خيلي ناراحتم تمام عكساي شما داخلش بود از حاملگي ماماني تا 6 ماهگي شما بابايي خيلي دنبالش بود تا درستش كنه ولي هنوز موفق نشده باز هم خدا رو شكر يكسري عكسات داخل كامپيوتر خاله درسا بود . خلاصه از  اوايل  تيرماه كلاً درگير امتحانام بودم و بعدشم كه خاله ستاره اومده بود و ماماني كه اوايل ماه درگير بود و نتونسته بود با خواهرش ديدني كنه وقتي امتحانش تموم شد همش پيش خواهرش بود اميدوارم حالا كه علت تاخير ماماني رو فهميدي ماماني رو ببخشي .در ضمن هنوز هم ...
3 مرداد 1391

یک ماهگی آرشیدا خانم

سلام عزیز مامانی قربونت برم کوچولوی مامان یک ماهگیت مبارک . یک ماهگی شما ما خونه بابا جون بودیم و حسابی خوش گذشت دست مامان جون درد نکنه برامون ماهی درست کرده بود(حسابی چسبید). تازه بابا احمد و عمو و زن عمو هم بودن .فکر کنم باباجون خیلی دوست داری چون وقتی اومد براش یه خنده کردی .  مامان جون اینروز خیلی نگرانت هستیم چون چهارشنبه که بردیمت دکتر ، گفت هنوز پوستت زرد و باید مجدداً آزمایش بدی نتیجه آزمایش که برای دکتر بردیم گفت باید تا ٤٨ ساعت شیر خشک بهت بدیم من و بابایی خیلی نگران شدیم و شما رو بردیم پیش یه دکتر دیگه که فامیلای بابای بود گفت احتیاجی به این کار نیست و برات قرص نوشت که هر شب نصف قرص تو آب حل کن...
4 خرداد 1391

5 ماهگی

عزیزم من از امروز باید برمی گشتم سر کار ولی بخاطر اینکه شما هنوز خیلی کوچولو هستی و  منم نمی تونم دوریت تحمل کنم از سرکار رفتن پشیمون شدم تا شما بزرگتر بشی و بعد من شاید برم سر کار .عزیز دل مامان 5 ماهگیت مبارک. امروز خیلی دختر خوبی شدی        ...
4 خرداد 1391

شش ماهگی

فرشته کوچولوی مامان نیم سالگیت مبارک. عزیز دلم قرار بود امروز جشن تولد نیم سالگی برات بگیریم ولی چون مامان جون امروز از مشهد اومده بود و خاله سپیده هم قرار اوایل هفته آینده بیاد مهمونی شما افتاد هفته آینده . عزیزم امروز برای اولین بار دستای کوچولوت بالا اوردی و شروع کردی به رقصیدن نمیدونی مامانی چه حالی کرد. تازه دیروز تاریخ 1/3/91 در پنج ماه و 29 روزگی سینه خیز رفتی مامانیم که خیلی خوشحال شده بود زنگ به مامان جون و بابا جون و بابای و مامان ملی و خاله ها زد.      ...
4 خرداد 1391
1