آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

مریض شدن آرشیدا برای بار دوم

عزیز دل مامانی حدوداً یه هفته قبل مورخ 24/1/91شمامرتباً تب می کردی فقط سرت گرم می شد مامانی خیلی نگران شما شده بود عصر با بابای رفتیم دکتر خدا رو شکر دکتر گفت مشکل خاصی نداری و شربت ضد حساسیت به شما داد مامانی هم چون حالش خوب نبود و سرما خورده بود با بابای رفت دکتر و شما رو گذاشتیم خونه مامان ملی . خلاصه دو روز شما مرتباً تب می کردی و قطع می شود و بعد از اون یه دفعه صورتت خال خالی شد خدا رو شکر خونه مامان ملی بودیم مامان ملی گفت نگران نباش شاید به شربت حساسیت داشته فوری زنگ دکترت زدیم گفت اگر تب داری ببریمت پیشش ولی خدا را شکر تب نداشتی دکتر گفت مشکلی ندار شما تادو روز خال خال بودی و بعد...
4 ارديبهشت 1391

اولین عید نوروز با فرشته کوجولو

عزیز دلم سال ٩٠ ، سال خیلی خوب و پربرکتی برای من و بابای بود چون خدای مهربون یه کوچولوی خوشگل و ناز (یه فرشته کوچولو)بهمون داد خدا جونم ازت ممنونم . مامان جون من و بابای خیلی خیلی شما رو دوست داریم و با هر لبخند تو ،زندگیمون شیرین و شیرین تر میشه . سال تحویل همگی خونه مامان ملی بودیم خانواده خاله سپیده و خاله سمانه هم بودن شما نزدیک سال تحویل خواب بودید بابای گفت شما رو بیدار کنم منم اومدم و بیدارت کردم  خلاصه سال تحویل همگی کنار سفره هفت سین بودیم خیلی سال خوبی چون ما یه فرشته کوچولو داریم . غزیزم روز دوم فروردین هم چهار ماهت شود چهار ماهگیت مبارک .   ...
8 فروردين 1391

اتفاق های مهم در نیمه اول سه ماهگی

عزیز دل مامان اینقدر سرم شلوغ شده که وقت نمی کنم وبلاگتو بروز کنم .(شرمنده مامانی رو ببخش) عزیزم روز به روز شیرین تر میشی شما که اصلاً پستونک نمی خوردی(البته تا٢٠ روزگی میخوردی) حالا جدیداً وقتی خوابت بیاد یا سرگرم باشی پستونک می گیری. اولین بار خیلی جالب بود داشتی دستای کوچولوتو میکردی تو دهنت بهت عروسک دادم عروسکم کردی تو دهنت یه دفعه ی پستونک اونجا بود تا بهت دادم شروع کردی به خوردنش و خوابت برد نمیدونی چقدر ذوق کرده بودم فوری زنگ خاله سپیده و بابای و مامان ملی زدم و هم خوشحال شدن چون شما موقع  خوابیدن یه کوچولو اذیت میکنی. عزیز دلم دیگه حسابی مامان و بابای میشناسی وقتی میزارمت پیش بابای و میرم دانشگاه آروم هستی ولی وقت...
17 اسفند 1390

شیرین کاری های فرشته کوچولو

١- برای اولین بار تاریخ ٦/١٠/٩٠ شما چرخیدی و بعد از آن رفتیم واکسن زدی و بعد از آن دیگه نچرخیدی فکر کنم ترسیدی . ٢- جدیداً یاد گرفتی دو تا دستای کوچولوت میبری نزدیک دهنت و شروع می کنی به ملچ ملوچ که حسابی دیدنی میشی ٣- خنده های صدا دار می کنی (الهی قربونت برم مامانی) ٤- وقتی میزارمت روی بالشت یا تو کریرت سر و بدنت بلند می کنی و زود خسته میشی بر می گردی (مرتباً این کار رو تکرار می کنی) ٥- بعضی از مواقع دستت که میکنی تو دهنت یه اَ اَ اَ اَ اَ اَهی میگی که خوردنی میشی 6- لب پایینتو میکنی تو دهنت میخوری. قربون لبای کوچولوت ...
3 اسفند 1390

اتمام زردی

تاریخ ٦/١٠/٩٠ که یک روز سرد زمستانی بود وقتی به دکتر نوزادان مراجعه کردیم، پس از بررسی و معاینه، دکتر اعلام فرمودند پروژه کاهش زردی آرشیدا خانم با موفقیت به اتمام رسیده است. البته بابا امین نیومد دکتر و مامان مهسا تنهایی کوچولو را بردش دکتر. آرشیدا دوست داریم.   اینم چند تا عکس از دخملم :   ...
7 دی 1390

شب بیداری آرشیدا خانم

سلام فرشته مامان چند وقت میخوام وبلاگتو بروز کنم ولی وقت نمی کنم با اینکه خونه مامان ملی هستیم و خیلی از کاری شما رو مامان ملی انجام میده بازم وقت کم میارم چون در کنارش دارم درس میخونم و میانترم ها هم شروع شده. الان که مشغول نوشتن هستم شما تو بغل مامانی و داری شیر میخوری .گل مامان دیشب خیلی اذیت شدی نمیدونم دلت درد گرفته بود یا مشکل دیگه ای داشتی من و مامان ملی ، بابای بالا سر شما بودیم و همه بغلتون میکردیم تا اروم بشی . چون بابای فردا باید می رفت سر کار از اتاق بیرونش کردیم تا بخوابه.خلاصه از ساعت ١١:٠٠ تا ٣:٠٠ بیدار بودی نا آرامی میکردی بمیرم که شما اینقدر اذیت شدی . امشب قرار بریم خونه باباجون قرار فامیلای بابای بیان دیدن شم...
27 آذر 1390

تولد

سلام بابا جون. تاریخ 2/9/90 چهارشنبه بود که ساعت 4:10 عصر دنیا اومدی. خوش امدی. اسمت را گذاشتیم آرشیدا (بانوی ایرانی زیبا). 2 3 روزی زردی داشتی که خوشبختانه برطرف شد. در ضمن بند نافت هم روز 7 ام افتاد عزیزم.
9 آذر 1390

نبريك تولد باباجون از طرف فرشته كوچولو

سلام باباجون تولدتون مبارك تولد تولد تولدت مبارك بيا شمع رو فوت كن تا صد سال زنده باشي. بابا جون فكر كنم منم هم ماه شما بدنيا بيام . خودم وقتي از شيمك مامانم اومدم بيرون براتون يه تفلود باحال مي گيرم اگه من با شما هم ماه بودم با هم تفلود مي گيريم . من خيلي دلم ميخواد باباجونم زودتر ببينم و يه دخمل خوبي براش باشم . ...
10 آبان 1390