آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

روزمره دختر گلم

دختر گلم روز به روز شیرین و شیرین تر میشی سه ماه هست که خاطرات شما رو ثبت نکردم اتفاقات مهمی که تو این ماهها افتاد خاله ستاره با تینا جون از هند برگشتن و قرار برای همیشه ایران بمونن عمو علی انشاالله تا دو هفته دیگه میاد نی نی کوچولو خاله ستاره هم پسر و انشاالله تو ماه مهر بدنیا میاد . برای تعطیلات عید فطر رفتیم خونه خاله سپیده و حسابی یهمون خوش گذشت و دخترم از اتاق ارشیا حسابی خوشت اومده بود و همش داشتی با ماشینای ارشیا بازی میکردی شب اول رفتیم پارک ملت و شب دوم با هم رفتیم ولنجک خونه کودکی مامان حسابی یاد خاطرات کردم و شب سوم رفتیم پارک پرواز و شما حسابی بازی کردی . (تو چمنا کفشات در اورده بودی و با تینا دنبال هم میکردی اینقدر خن...
19 مرداد 1393

آرشیدا و این روزها

مامانی رو ببخش . چقدر از روزها سپری شده و مامانی از  ثبت خاطراتت دور مونده!. انقدر دور که هر چقدر دستم رو به سمتش دراز میکنم  بهشون نمی رسم. عزیز دلم هر روز داری از روز قبل شیرین و شیرین تر میشی هر روز کار جدید ،حرف جدید  مثلا دیشب رفته بودیم خونه بابا جی وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم گفتی باباجی به مامان جی سلام برسون . اشکال هندسی رو کاملا بلدی هر شکلی رو میکشیم میگی چیه بیضی ، دایره ، مستطیل ، ..... جدیدا علاقه زیادی به گازت پیدا کردی هر روز میای از مامانی برنج ، نخود ، لوبیا میگیری و آشپزی میکنی بعدم پتوی نوزادیتو پهن میکنی عروسکاتو میچینی بعد منم رو صدا میکنی میگی بیا غذا بخور ازت میپ...
17 ارديبهشت 1393

اندراحوالات فرشته کوچولوی ما

دختر گلم این روزا خیلی شیرین زبون شدی وقتی میخوای من و بابا رو صدا بزنی پشت سر هم میگی مامانی بابایی و اگه توجه نکنیم میگی مامانی جونم و بابایی جونم. مامانی مرتبا باید کمدت رو تمیز کنی و میری در کمد رو باز میکنی کلی لباس و شلوار میاری تو هال. یه موقع های دوست داری بپوشی که سه تا چهار تا شلوار رو هم میپوشی، البته تعداد تا جایی که جا داشته باشه و یه زمانی هم دوست داری اونا رو تا کنی.   هر وقت مامانی داره آشپزی میکنه میری سریع آشپزخانه خودت را میاری و میگی مامانی این گاز توه، اینم گاز منه، بعد میای از مامانی هر چی داره درست میکنه میگیری میرزی تو قابلمه ات میزاری روی گازت بعد از چند دقیقه میگی خوشمزه شد (عزیزم خیلی خو...
6 اسفند 1392

تبریک یلدا

آرشیدای عزیزم یل دات مبارک. یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. دوستان عزیزم یلداتون مبارک  .  عزیز دل مامانی امسال یلدا  اول رفتیم خونه بابا احمد ،مامان جون و خاله حمیرا و خاله زهرا و دختر خاله سپیده اونجا بودن و چون شب بابا بزرگه آترین دعوتمون کرده بود قرار بود بریم اونجا  و شما خونه بابا احمد مرتباً میگفتی بریم خونه باباجی آترین بعد رفتیم اونجا حسابی شلوغ بود  خیلی بهمون خوش گذشت شب شما نمی خواستی بیای خونه و با کلی دردسر بردیمت اوردیمت خونه . امسال مامان ملی و بابا محمدرضا رفته بودن تهران پیش خاله سپیده. راستی اینقدر...
25 دی 1392

مریضی دختر کوچولوی مامان

آرشیدا جونم  7 دی ماه حسابی مریض شدی شب ساعت 2:00 بود که داشتی آه وناله می کردی دست زدم به پیشونیت دیدم وای داغی خیلی نگران شدم بهت قطره استامینوفن دادم  کلی گریه کردی و رفتی بغل بابای. خلاصه تا صبح دل تو دلم نبود مرتباً چک میکردم که تب نداشته باشی . صبح نرفتم سرکار و خونه پیشت موندم خیلی بی حال بودی و میگفتی امروز تو خونه پیش آدا بمون فردا برو کار . (الهی قربونت برم گلم) مرتباً تب میکردی و منم 4 ساعت یکبار قطره میریختم تو چای بهت میدادم عصر وقت دکتر گرفتم  با بابای بردیمت دکتر خیلی شلوغ بود و یک ساعت و نیم طول کشید تا نوبتمون بشه . وقتی رفتیم تو کلی گریه کردی (قبلش کلی باهات صحبت کرده بودیم که وقتی میریم تو آروم باشی ...
24 دی 1392

اندراحوالات آرشیدا جونم

عزیز  دلم روز به روز داری شیرین تر میشی با اون شیرین زبونی هات :  قند عسلم وقتی بهت میگم بشمار میگی : ی ک (yak) (عدد یک رو خیلی بامزه میگی ) ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش ، نه ، ده ، یازده (گاهی وقتا میگی )، دوازده ولی هر کاری میکنیم هفت و هشت نمی گی   اشکال مختلف مثل دایره و مثلث و مربع و خط میشناسی وقتی برات میکشیم اسماشون میگی   دختر نازم برای شب خوابوندنت خیلی دردسر داشتیم  باید کلی تو تاب تکونت میدادیم  یا روی پا میذاشتیمت (نزدیک 2 ساعت طول می کشید) تا خواب بری حدوداً من و بابایی ساعت 1:30و 2:00  می خوابیدیم  ولی نزدیک 2 هفته سعی کردیم ساعت 10 تا 10:30 خاموشی بزنی...
24 آذر 1392