آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

مسافرت شمال و مشهد در مهر ماه

عزیز دلم ٩٢/٧/٣ با مامان جون و بابا جون و خانواده عمو ایمان و بابا احمد رفتیم تهران ، سر راه دو ساعت رفتیم حضرت معصومه و وقتی رسیدیم تهران ما رفتیم خونه خاله سپیده عزیزم حسابی ذوق کرده بودی صبح ساعت ١٠:٣٠ حرکت کردیم سمت شمال و از جاده چالوس رفتیم کترا. دوست بابا احمد اونجا ویلا داشت واقعاً زیبا و بزرگ بود  نزدیک ١٦٠٠٠ متر و حسابی سرسبز بود تو که عاشق فضای باز و سرسبز هستی حسابی ذوق کرده بودی و همش داشتی میدویدی این ور اون ور ، ٥ شبی که اونجا بودیم  همش بیرون ساختمون بودی و با کلی التماس میومدی داخل . توی باغ سرسره و الاکلنگ بود که مرتباً سوار می شدی ولی یه شب مامانی و بابایی حسابی ترسیدن رفته بودی بالای سر...
28 مهر 1392

عکس های شمال شهریور 92

ساحل رستوران آبادگران نزدیک نمک آبرود(غذاش زیاد تعریفی نداشت) ویلای روبروی نمک آبرود آرشیدا  و یلدا(بچه نگهبان ویلا) رستوران رز سفید (که واقعاً غذاش خوشمزه بود)   ...
16 مهر 1392

زردی دختر کوچولوم

این پست برای یک سال و ده ماه پیش بوده که مامانی ویرایشش کرده منتقل شد اینجا عزیزکم ، این 2 هفته ، بابائی و مامانی سرشون خیلی شلوغ بود . اولش که تو خوشگله یکم زردی داشتی و مجبور بودیم به توصیه پزشکت تورو حدود 2شبانه روز زیر لامپ مهتابی نگهت داریم تا خوب بشی . روزای سختی بود ، از یه طرف میدونستیم که تو نازگلم زیر اون دستگاه زیاد راحت نیستی که خیلی ناراحتمون میکرد و از طرف دیگه بایستی همگی حواسمون به این بود که چشم بندتو باز نکنی تا به چشمای نازت آسیبی برسه .مامانی وقتی شما رو تو دستگاه میدید نمیتونست جلوی اشکهاشو بگیره .   خلاصه همه بسیج شده بودن ، فرقی نمیکرد روز یا شب ،  بابا امین و مامان ملی و خاله درسا و&n...
14 مهر 1392

روز دختر و شیرین زبونی های آرشیدا خانوم

عزیزم روزت مبارک البته با دو روز تاخیر . ولی مامانی و بابایی کادوتو زودتر بهت دادن یه النگوی خوشگل . وقتی برای خرید رفته بودیم خیلی ذوق کرده بودی هر النگویی که دستت میکردم در نمیاوردی میگفتی اون یکی .   میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت میشه با تو پر کشید توی راه سرنوشت میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید عزیز دلم هفته پیش رفتیم مسافرت شمال و بهت خیلی خوش گذشت تو پست بعدی کاملاً برات مینویسم  و عکسهای مسافرت رو میذارم حدود یک هفته که خیلی خوب حرف میزنی و مرتباً داری صحبت میکنی . دیروز که امدی خونه من زودتر رسیده بودم بهت گفتم کجا بودی نبودی بعد تو گفتی نبودم ...
19 شهريور 1392

بیست و یک ماهگی آرشیدا جونم

عزیزترینم ، زیباترینم بیست و یک ماهگیت مبارک گلم روز به روز داری کارهای جدید یاد می گیری و خیلی هم شیرین زبون شدی . دیگه  برای خودت خانومی هستی . دخترم عاشقتم   انشاالله همیشه صحیح و سالم باشی . ...
3 شهريور 1392