آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

اندراحوالات آرشیدا جونم

1392/9/24 11:59
نویسنده : مامانی
665 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز  دلم روز به روز داری شیرین تر میشی با اون شیرین زبونی هات :

 قند عسلم وقتی بهت میگم بشمار میگی : ی ک (yak) (عدد یک رو خیلی بامزه میگی ) ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش ، نه ، ده ، یازده (گاهی وقتا میگی )، دوازده ولی هر کاری میکنیم هفت و هشت نمی گی

 

اشکال مختلف مثل دایره و مثلث و مربع و خط میشناسی وقتی برات میکشیم اسماشون میگی

 

دختر نازم برای شب خوابوندنت خیلی دردسر داشتیم  باید کلی تو تاب تکونت میدادیم  یا روی پا میذاشتیمت (نزدیک 2 ساعت طول می کشید) تا خواب بری حدوداً من و بابایی ساعت 1:30و 2:00  می خوابیدیم  ولی نزدیک 2 هفته سعی کردیم ساعت 10 تا 10:30 خاموشی بزنیم و تو رو میذاشتیم تو تاب  تا ساعت 11:30 می خوابیدی بعد از چند روز هم خودت دیگه می خواستی  بغل  من و بابایی بخوابی و حالا خدا رو شکر  خودت میخوابی فقط گاهی موقع ها که بعدازظهر دیر خوابیده باشی شبا باید بذاریمت  رو پا تا بخوابی شبا وقتی میخوای بخوابی به من میگی مامانی جونم شب بخیر به بابایی هم میگی بابای جونم شب بخیر و مامانی و بابایی هم میگن آرشیدا جونم شب بخیر .(وقتی میگی مامانی جونم انگار تمام دنیا رو بهم دادن )

و اما تو این دو هفته که میخواستیم چراغ ها رو خاموش کنیم و بخوابیم تو هی گریه می کردی و میگفتی چراغا رو روشن کنیم و من و بابایی میگفتی بابا برقی اومده چراغا رو خاموش کرده و یکی دو باری خودت میخواستی تست کنی برقا قطع یا نه من هم بدون که شما متوجه بشی کنتور قطع می کردم و وقتی کلید برق میزدی روشن نمی شد  میگفتی بابا برقی برقا رو قطع کرده

 

عزیز دلم خودت با موبایل آهنگ میزاری  و شروع میکنی به رقصیدن  خیلی خوشگل میرقصی و  وقتی موبایل دست مامانی میبینی میای بهم میگی موبایل منو بده میخوام pou بازی کنم  تو بازی های خود pou  عاشق  pou  که اهنگ میخونه میگی pou  (mek mek kon)  یا pou  که نقاشی میکنه ، آب بازی میکنه و ...

 

دیروز خونه مامان ملی داشتم ابروی مامان تمیز میکردم یدفعه اومد گفتی مامانی بیا کارت دارم  گفتم چیکارم داری گفتی میخوام ببوسمت (عزیزم وقتی اینو گفتی ضعف کردم ) بغلت کردم اینقدر بوست کردم عجب حالی داد.

وقتی قایم موشک بازی میکنیم و مامانی چشم میذاره هر جا که قایم میشی دستای کوچولوت میذاری رو چشمات تا من پیدات نکنم (تو عزیز دلمی) وقتی هم خودت چشم میذاری ومنو پیدا میکنی ذوق میکنی شروع میکنی به فرار کردن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابا امین خسته :)
24 آذر 92 12:10
دنیای من عشق من عزیر دلم میخوام برات دنیا را زیر و رو کنم
مامان کوروش
27 آذر 92 18:59
چه دختر نازی توی این سن هر وقت بهشون محبت می کنی زودی می بوسنت
مثل هیچکس
30 آذر 92 10:01
پاییز ثانیه به ثانیه میگذرد ،یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه تمام برگهای پاییز برایت آرزوهای خوب دارد ،یلدا مبارک مرسی عزیزم یلدای شما هم مبارک