آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

اندراحوالات فرشته کوچولوی ما

دختر گلم این روزا خیلی شیرین زبون شدی وقتی میخوای من و بابا رو صدا بزنی پشت سر هم میگی مامانی بابایی و اگه توجه نکنیم میگی مامانی جونم و بابایی جونم. مامانی مرتبا باید کمدت رو تمیز کنی و میری در کمد رو باز میکنی کلی لباس و شلوار میاری تو هال. یه موقع های دوست داری بپوشی که سه تا چهار تا شلوار رو هم میپوشی، البته تعداد تا جایی که جا داشته باشه و یه زمانی هم دوست داری اونا رو تا کنی.   هر وقت مامانی داره آشپزی میکنه میری سریع آشپزخانه خودت را میاری و میگی مامانی این گاز توه، اینم گاز منه، بعد میای از مامانی هر چی داره درست میکنه میگیری میرزی تو قابلمه ات میزاری روی گازت بعد از چند دقیقه میگی خوشمزه شد (عزیزم خیلی خو...
6 اسفند 1392

تبریک یلدا

آرشیدای عزیزم یل دات مبارک. یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. دوستان عزیزم یلداتون مبارک  .  عزیز دل مامانی امسال یلدا  اول رفتیم خونه بابا احمد ،مامان جون و خاله حمیرا و خاله زهرا و دختر خاله سپیده اونجا بودن و چون شب بابا بزرگه آترین دعوتمون کرده بود قرار بود بریم اونجا  و شما خونه بابا احمد مرتباً میگفتی بریم خونه باباجی آترین بعد رفتیم اونجا حسابی شلوغ بود  خیلی بهمون خوش گذشت شب شما نمی خواستی بیای خونه و با کلی دردسر بردیمت اوردیمت خونه . امسال مامان ملی و بابا محمدرضا رفته بودن تهران پیش خاله سپیده. راستی اینقدر...
25 دی 1392

مریضی دختر کوچولوی مامان

آرشیدا جونم  7 دی ماه حسابی مریض شدی شب ساعت 2:00 بود که داشتی آه وناله می کردی دست زدم به پیشونیت دیدم وای داغی خیلی نگران شدم بهت قطره استامینوفن دادم  کلی گریه کردی و رفتی بغل بابای. خلاصه تا صبح دل تو دلم نبود مرتباً چک میکردم که تب نداشته باشی . صبح نرفتم سرکار و خونه پیشت موندم خیلی بی حال بودی و میگفتی امروز تو خونه پیش آدا بمون فردا برو کار . (الهی قربونت برم گلم) مرتباً تب میکردی و منم 4 ساعت یکبار قطره میریختم تو چای بهت میدادم عصر وقت دکتر گرفتم  با بابای بردیمت دکتر خیلی شلوغ بود و یک ساعت و نیم طول کشید تا نوبتمون بشه . وقتی رفتیم تو کلی گریه کردی (قبلش کلی باهات صحبت کرده بودیم که وقتی میریم تو آروم باشی ...
24 دی 1392

اندراحوالات آرشیدا جونم

عزیز  دلم روز به روز داری شیرین تر میشی با اون شیرین زبونی هات :  قند عسلم وقتی بهت میگم بشمار میگی : ی ک (yak) (عدد یک رو خیلی بامزه میگی ) ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش ، نه ، ده ، یازده (گاهی وقتا میگی )، دوازده ولی هر کاری میکنیم هفت و هشت نمی گی   اشکال مختلف مثل دایره و مثلث و مربع و خط میشناسی وقتی برات میکشیم اسماشون میگی   دختر نازم برای شب خوابوندنت خیلی دردسر داشتیم  باید کلی تو تاب تکونت میدادیم  یا روی پا میذاشتیمت (نزدیک 2 ساعت طول می کشید) تا خواب بری حدوداً من و بابایی ساعت 1:30و 2:00  می خوابیدیم  ولی نزدیک 2 هفته سعی کردیم ساعت 10 تا 10:30 خاموشی بزنی...
24 آذر 1392

دو سالگی آرشیدا جونم

دخترم  امروز وارد 24 امین ماه زندگیت شدی چقدر شیرینه تجربه با تو بودن و شاهد بزرگ شدن تو  بودن و لحظه های زندگی رو با تو گذروندن عزیزترینم  2 سال است که با آمدنت به زندیگمان شوری دادی وصف نشدنی و عشقی در وجودمان ریختی تمام نشدنی..............   با هر نگاهت،با هر تبسمت،با هر کلامت ، با هر گریه ات اوج میگیریم در آسمان آبی زندگیمان. عزیز دلم ، قند عسلم اگه تمام  واژ ها ی زیبای دنیا رو نثار تو کنم  باز هم کمه . با تمام وجود دوستت دارم ...
18 آذر 1392

شیرین زیونی های فرشته کوچولوی مامانی

عزیز دلم  خیلی جدیداً کارهای بامزه میکنی تازه خیلی هم شیرین زبون شدی وقتی حرف میزنی خوردنی میشی . دیشب آروم داشتی شعر میخوندی مامانی گوشش برد نزدیک دهن شما که ببینه چی میخونی متوجه نشدم بابای هم متوجه نشد بابای ازت پرسید چی میخونی گفتی صداشو کم کردم (مامانی قربونت بره که اینقدر خوشمزه ای ). دیروز صبح پیش مامان ملی که بودی مامان ملی ازت پرسید مامان ملی رو دوست داری گفتی نه مامان جی رو دوست دارم مامان ملیم گفته خوب برو خونه مامان جی گفتی باشه گفته زنگ بزن به بابایی بیاد ببرتت خونه مامان جی  رفتی تلفن برداشتی الکی شروع کردی به حرف زدن گفتی بابای بیا دنبالم بریم خونه مامان جی . دیروز مامان ملی بهت گفته ارشیا دا...
21 آبان 1392

23 ماهگی عزیزترنیم

عزیز دلم ، زیباترینم، آرامش وجودم  بیست و سه ماهگیت مبارک .   نفس مامان چون روز تولدت محرمه، قرار شده تولدتو بعد از محرم بگیریم که  خاله سپیده هم بتونه بیاد.   آرشیدای عزیزم روز به روز شعرهای جدیدتر میخونی شعر پاییزه پاییزه را خیلی قشنگ میخونی. می گی: پاییزه پاییزه برگ از درخت میریزه هبا شده کمی سرد (اینجا رو مامانی یه کم کمکت میکنه) روی زمین پر از برف دسته دسته کلاغ میان به سوی باغا همه میگن یکصدا قار قار قار بعضی موقع ها هم هر چی بلدی رو با هم میکس میخونی. مثلاً میگی پاییزه پاییزه برگ از درخت میریزه مامانشون میگه در را رو کسی باز نکنی حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبل ب...
9 آبان 1392

سفر به شمال

عزیز دلم مورخ 92/6/8 با خاله سمانه و عمو محمد و آترین جون راهی سفر به شمال شدیم . تو راه دختر خوبی بودی .ساری یه ویلا اجاره کردیم و شب اول اونجا خوابیدم فقط خیلی پشه داشت و هم بسیج شده بودیم و برای از بین بردن پشه ها . صبح حرکت کردیم به طرف خزر شهر و فریدون کنار یه ویلا نزدیک دریا طرف فریدونکنار گرفتیم و عمو محمد رفت برای شما و آترین دو تا تیوپ گرفت اول که رفتیم خوشت نمیومد پاهات رو روی شن ها بزاری و مرتباً میگفتی پاتم کثیف شد، بعد از یه مدت عادت کردی وقتی بابایی روی تیوپ نشوندت و بردت داخل دریا موج که میزد یه کم میترسیدی تا اینکه عادت کردی بعدشم کنار ساحل حسابی شن بازی کردی، شن ها رو مشت مشت بر میداشتی میرختی داخل دریا و کلی لذت میبرد...
30 مهر 1392