آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

سفر به شمال

1392/7/30 11:03
نویسنده : مامانی
766 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم مورخ 92/6/8 با خاله سمانه و عمو محمد و آترین جون راهی سفر به شمال شدیم . تو راه دختر خوبی بودی .ساری یه ویلا اجاره کردیم و شب اول اونجا خوابیدم فقط خیلی پشه داشت و هم بسیج شده بودیم و برای از بین بردن پشه ها . صبح حرکت کردیم به طرف خزر شهر و فریدون کنار یه ویلا نزدیک دریا طرف فریدونکنار گرفتیم و عمو محمد رفت برای شما و آترین دو تا تیوپ گرفت اول که رفتیم خوشت نمیومد پاهات رو روی شن ها بزاری و مرتباً میگفتی پاتم کثیف شد، بعد از یه مدت عادت کردی وقتی بابایی روی تیوپ نشوندت و بردت داخل دریا موج که میزد یه کم میترسیدی تا اینکه عادت کردی بعدشم کنار ساحل حسابی شن بازی کردی، شن ها رو مشت مشت بر میداشتی میرختی داخل دریا و کلی لذت میبردی و تیوپتو پر از شن میکردی. بعد بابایی رو شن ها خوابید و تو و آترین رو بابا شن میرختید خلاصه حسابی بهتون خوش گذشت فقط ناخن کوچک پات شکست نمیدونم کی این اتفاق افتاد فکر کنم وقتی برای ناهار رفته بودیم و داشتیم بر می گشتیم  داشتی بدو بدو میکردی که خوردی زمین (دمپایی پات بود). بابایی حسابی نگران شده بود و میخواست شما رو ببر دکتر من نذاشتم و وقتی خواب بودی ناخونتو کوتاه کردم وقتی برگشتیم یه کم اطراف ناخونت ورم کرده بود بردیمت دکتر و خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشت. و درادامه سفر شمال : شب سوم نزدیک دریا یه جا گرفتیم و شب خوابیدیم . روز چهار و پنجم یه ویلای بسیار عالی نزدیک نمک آبرود گرفتیم و حسابی به تو  و آترین خوش گذشت کارهای بامزه ای میکردی نویتی یه نفرتون میخوابید و پشت هم رو ماساژ می دادید و یا دونبال هم میکردید و دور یه مبل میچرخید، جیغ میزدید و میوه و غذا دهن هم می کردید (قربون هر دوتاتون برم ) روز پنجشنبه از جاده چالوس رفتیم تهران و شب خونه خاله سپیده خوابیدیم و صبح هم راه افتادیم به سمت یزد و شب رسیدیم خونه مامان ملی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مثل هیچکس
16 مهر 92 0:09
عزیزم روز کودک مبارک ایشالا روز پزشک هم بهت تبریک بگیم .