آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

نهمين مرواريد آرشيدا خانوم

عزيز دل ماماني بالاخره ديروز نهمين مرواريدت جوانه زد دندان آسياب اول بالا سمت راست . گل مامان مبارك باشه . خاله جون با اجازتون اين عكسم از وبلاگ آرتين خان برادشتم هر بار براي ديدن اسم دندون به وبلاگ آرتين خان ميرفتم گفتم خوب شما هم اين عكسو تو وبلاگت داشته باشي .   ...
22 اسفند 1391

هفتمين مرواريد آرشيدا خانومي

عزيز دلم روئيدن هفتمين مرواريدت مبارك . دندون پيشين جانبي سمت راست نيش زده انشاالله بقيه دندونت براحتي و هر چه سريعتر در بياد كه شما بتوني راحت غذا بخوري و اينقدر اذيت نشي . عزيزم هر موقع كه درست غذا نمي خوري ماماني خيلي نگران ميشه همه ميگن نمي خواد اين همه دنبالش بري تا غذا بهش بدي هر موقع گشنش بشه خودش غذا ميخوره ولي ماماني دلش نمياد اين كارو بكنه دقيقا نصف روز درگير غذا دادن به شما هستم با كلي بازي شايد بتونم يه كم غذا بهت بدم اينقدر زرنگي كه با يه كلك نمي تونم دو بار بهت غذا بدم و بايد مرتبا چيز جديد و جالب پيدا كنم تا غذا بخوري تازه بايد سي دي خاله ستاره هم روشن باشه خلاصه ماماني خيلي عاشقتم .
5 بهمن 1391

14 ماهگي آرشيدا خانوم

عزيز دردونه ي ماماني و بابايي 1 4 ما هگيت مبا ر ك   دختر نازنينم اينروز خيلي كم اشتهاء و ضعيف شدي و ماماني و باباي خيلي نگران شما هستن انشاالله هر چي زودتر مرواريداي كوچولوت در بياد كه اينقدر اذيت نشي.   كارهاي جديدي دردونه ي مامان: 1- وقتي ميگم بوس بده صورت خوشگلتو مي چسبوني به لب مامان يا لباي كوچولوت ميزاري رو لباي ماماني 2- ياد گرفتي اسم خودتو صدا مي كني وقتي بهت ميگيم بگو آرشيدا ميگي آيدا 3- اسم آترين ميگي:آتري اميرمحمد ميگي :محمد  خاله درسا رو ميگي: دسا  4- وقتي بهت ميگيم گاو چي ميگه ميگي: مع مع پيشي چي ميگه :ميگي مي  5- چند شب پيش خونه مامان ...
3 بهمن 1391

روئيدن هشتمين مرواريد آشيدا خانوم

♥ دختر گلم روئيدن هشتمين مرواريدت مبارك ♥    عزيزم الان كه دارم اين پست ميزارم باباي شما رو برده خونه باباجون مامان يه خورده احساس گلودرد داره و شما هم دو روز خيلي بي تابي مي كني نميدونم چرا .آرشيدا گلم هم خودت اذيت مي كني هم مامان وباباي . الان كه نيستي دلم برات خيلي تنگ شده و دلم مي خواد زودتر ساعت 9:00 بشه و شما بياي . راستي هشتمين دندونت دندان پيشين جانبي بالا سمت راست هست. اين روزا شما خيلي شيطون شدي و كارهاي جالبي انجام ميدي  1- وقتي مي گم كلاغ چي مي گه ميگي: قور قور (ماماني هم بهت ميگه بايد بگي قار قار) جوجه چي مي گه ميگي :جيك جيك و سگ چي مي گه ميگي: هاپ هاپ  ببعي چي مي گه ميگي: بع بع ...
10 دی 1391

آرشيدا خانونم و دومين يلدا

عزيز دل مامان سال گذشته چون شب يلدا فقط 28 روز داشتي و ما هم درگير زردي و نا آرامي هاي شما بوديم نتونستيم برات جشن بگيرم ولي امسال جبران كرديم و طبقه پايين خونه باباجون (باباي بابا) مهموني برگزار كرديم چون ميخواستيم كرسي درست كنيم و ميخواستيم از مبلمان و ساعت و تلويزيون دور باشيم. شب قبلش ماماني و باباي تا ساعت 2:00 بيدار بودن و داشتن كلاه و شام درست مي كردن . شام پيراشكي درست كرديم و مامان ملي هم زحمت آش كشيد مامان جونم زحمت انار دون كردنو ميوه و آجيل كشيدن. ساعت 5:00 عصر رفتيم خونه مامان جون تا كرسي و وسايل شب را آماده كنيم شب خاله درسا، مامان ملي ، خاله درسا، خانواده عمو ايمان، خانواده مادر خانوم عمو ايمان تشريف آوردن و اون شب باباجو...
9 دی 1391

عاشورا 91

عزيز دل ماماني امسال عاشورا رفتيم تهران . روز پنجشنبه راهي تهران شديم باباي نيومد چون درس داشت  خيلي دو دل بودم بريم يا نه بالاخره به اصرار بابايي و بابامحمدرضا رفتيم شما تو ماشين آروم بودي وقتي رسيدم خونه خاله سپيده حسابي ذوق كرده بودي دور خونه مي دويدي شب نزديك ساعت 1:00 با كلي دردسر خوابيدي چون تو ماشين خواباتو كرده بودي . تو اين چند روزي كه تهران بوديم حسابي بابا محمدرضا و منو خسته كردي همش مي خواستي بغلت كنيم نمي دونم از دوري باباي بود يا از شلوغي . روز تاسوعا نهار خونه دايي قدرت (دايي ماماني) بوديم بعد براي شب هم با هم راهي خونه عزيز شديم چون روز عاشورا پسر دايي ماماني (اميرحسين) قيمه نذر كرده بود اون شب خونه عزيز خيلي شلوغ بود خا...
21 آذر 1391