آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

23 ماهگی عزیزترنیم

عزیز دلم ، زیباترینم، آرامش وجودم  بیست و سه ماهگیت مبارک .   نفس مامان چون روز تولدت محرمه، قرار شده تولدتو بعد از محرم بگیریم که  خاله سپیده هم بتونه بیاد.   آرشیدای عزیزم روز به روز شعرهای جدیدتر میخونی شعر پاییزه پاییزه را خیلی قشنگ میخونی. می گی: پاییزه پاییزه برگ از درخت میریزه هبا شده کمی سرد (اینجا رو مامانی یه کم کمکت میکنه) روی زمین پر از برف دسته دسته کلاغ میان به سوی باغا همه میگن یکصدا قار قار قار بعضی موقع ها هم هر چی بلدی رو با هم میکس میخونی. مثلاً میگی پاییزه پاییزه برگ از درخت میریزه مامانشون میگه در را رو کسی باز نکنی حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبل ب...
9 آبان 1392

سفر به شمال

عزیز دلم مورخ 92/6/8 با خاله سمانه و عمو محمد و آترین جون راهی سفر به شمال شدیم . تو راه دختر خوبی بودی .ساری یه ویلا اجاره کردیم و شب اول اونجا خوابیدم فقط خیلی پشه داشت و هم بسیج شده بودیم و برای از بین بردن پشه ها . صبح حرکت کردیم به طرف خزر شهر و فریدون کنار یه ویلا نزدیک دریا طرف فریدونکنار گرفتیم و عمو محمد رفت برای شما و آترین دو تا تیوپ گرفت اول که رفتیم خوشت نمیومد پاهات رو روی شن ها بزاری و مرتباً میگفتی پاتم کثیف شد، بعد از یه مدت عادت کردی وقتی بابایی روی تیوپ نشوندت و بردت داخل دریا موج که میزد یه کم میترسیدی تا اینکه عادت کردی بعدشم کنار ساحل حسابی شن بازی کردی، شن ها رو مشت مشت بر میداشتی میرختی داخل دریا و کلی لذت میبرد...
30 مهر 1392

مسافرت شمال و مشهد در مهر ماه

عزیز دلم ٩٢/٧/٣ با مامان جون و بابا جون و خانواده عمو ایمان و بابا احمد رفتیم تهران ، سر راه دو ساعت رفتیم حضرت معصومه و وقتی رسیدیم تهران ما رفتیم خونه خاله سپیده عزیزم حسابی ذوق کرده بودی صبح ساعت ١٠:٣٠ حرکت کردیم سمت شمال و از جاده چالوس رفتیم کترا. دوست بابا احمد اونجا ویلا داشت واقعاً زیبا و بزرگ بود  نزدیک ١٦٠٠٠ متر و حسابی سرسبز بود تو که عاشق فضای باز و سرسبز هستی حسابی ذوق کرده بودی و همش داشتی میدویدی این ور اون ور ، ٥ شبی که اونجا بودیم  همش بیرون ساختمون بودی و با کلی التماس میومدی داخل . توی باغ سرسره و الاکلنگ بود که مرتباً سوار می شدی ولی یه شب مامانی و بابایی حسابی ترسیدن رفته بودی بالای سر...
28 مهر 1392

عکس های شمال شهریور 92

ساحل رستوران آبادگران نزدیک نمک آبرود(غذاش زیاد تعریفی نداشت) ویلای روبروی نمک آبرود آرشیدا  و یلدا(بچه نگهبان ویلا) رستوران رز سفید (که واقعاً غذاش خوشمزه بود)   ...
16 مهر 1392

زردی دختر کوچولوم

این پست برای یک سال و ده ماه پیش بوده که مامانی ویرایشش کرده منتقل شد اینجا عزیزکم ، این 2 هفته ، بابائی و مامانی سرشون خیلی شلوغ بود . اولش که تو خوشگله یکم زردی داشتی و مجبور بودیم به توصیه پزشکت تورو حدود 2شبانه روز زیر لامپ مهتابی نگهت داریم تا خوب بشی . روزای سختی بود ، از یه طرف میدونستیم که تو نازگلم زیر اون دستگاه زیاد راحت نیستی که خیلی ناراحتمون میکرد و از طرف دیگه بایستی همگی حواسمون به این بود که چشم بندتو باز نکنی تا به چشمای نازت آسیبی برسه .مامانی وقتی شما رو تو دستگاه میدید نمیتونست جلوی اشکهاشو بگیره .   خلاصه همه بسیج شده بودن ، فرقی نمیکرد روز یا شب ،  بابا امین و مامان ملی و خاله درسا و&n...
14 مهر 1392

روز دختر و شیرین زبونی های آرشیدا خانوم

عزیزم روزت مبارک البته با دو روز تاخیر . ولی مامانی و بابایی کادوتو زودتر بهت دادن یه النگوی خوشگل . وقتی برای خرید رفته بودیم خیلی ذوق کرده بودی هر النگویی که دستت میکردم در نمیاوردی میگفتی اون یکی .   میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت میشه با تو پر کشید توی راه سرنوشت میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید عزیز دلم هفته پیش رفتیم مسافرت شمال و بهت خیلی خوش گذشت تو پست بعدی کاملاً برات مینویسم  و عکسهای مسافرت رو میذارم حدود یک هفته که خیلی خوب حرف میزنی و مرتباً داری صحبت میکنی . دیروز که امدی خونه من زودتر رسیده بودم بهت گفتم کجا بودی نبودی بعد تو گفتی نبودم ...
19 شهريور 1392

بیست و یک ماهگی آرشیدا جونم

عزیزترینم ، زیباترینم بیست و یک ماهگیت مبارک گلم روز به روز داری کارهای جدید یاد می گیری و خیلی هم شیرین زبون شدی . دیگه  برای خودت خانومی هستی . دخترم عاشقتم   انشاالله همیشه صحیح و سالم باشی . ...
3 شهريور 1392