شروع هفته 28و...
فرشته کوچولو کم کم داری بزرگ میشی ، من و بابایی خیلی منتظر اومدنت هستیم . عزیزکم هفته پیش یه خورده گوشم درد میکرد تا بابایی از کلاس اومد بهش که گفتم گفت: فوری زنگ دکتر بزن چون سه روز تعطیلی داشتیم تو روز تعطیلم که دکتر خوب پیدا نمیشه. خلاصه از خاله سمانه شماره دکتر گرفتم بابایی افطار نکرده منو برد دکتر (پیش خودمون باشه ولی خیلی بابایی خوب و مهربونی داری من که خیلی دوسش دارم).بعد بهم قرص پنی سیلین دادخوردم ولی هنوز خوب خوب نشدم تازه دیروز رفتم خون دادم دستم خیلی درد میکنه خیلی بد ازم خون گرفت . راستی تو تعطیلی ها رفتیم پارک با خانواده بابایی خیلی خوش گذشت هوا خیلی سرد بود ،فواره آبنما رو باز کردند ما هم که نزدیک آبنما نشسته بودیم حسابی خیس شدیم هم من و هم بابایی تازه اینقدر بابایی حواسش به ما بود که نمیدونی . مامانی دوست دارم زودتر بیای با هم بریم پارک بگردیم، باباییم با خودمون می بریم گناه دار.
راستی با مامان ملی و بابا محمدرضا و خاله درسا و ارشیا دیروز رفتیم که تخت و کمد بخریم ولی اصلاً خوشمون نیومد قرار شد بابا محمدرضا از تهران بگیر بیاره.