سوپرایز کردن خانواده بابایی
تاریخ ١٠ فروردین قرار شد یه مهمونی بگیریم و خبر خوش حاملگی را به خانواده بابایی اطلاع بدیم مدیر تدارکات خاله سپیده بود و خاله درسا هم معاونش .من اون روز آمدم سرکار و تمام کارها افتاد رو دوش خاله ها. از سرکار زنگ زدم مامان جون و زن عمو و بابا احمد را دعوت کردم و گفتم خاله سپیده دار میاد خونه مون شما هم تشریف بیارید دور هم باشیم .بعدشم رفتم دنباله خاله ها و آمدند خونه مون تمیز کردن و حدود ساعت 5:00 مامان ملی اینا آمدند و بعد از آن هم بابا جون اینا آمدند خیلی استرس داشتم.همه شروع کردن به احوالپرسی و میوه خوردن بعد از آن در یک فرصت مناسب گروه سوپرایز آمدند .بادکنک دست پسر خاله ارشیا ،کیک دست مامانی، کفش دخترانه و پسرانه دست خاله درسا، جواب آزمایش دست خاله سپیده و دوربین دست خاله سمانه خیلی صحنه دیدنی بود بابا احمد و بابا جون و همه داشتند از همه دیگه می پرسیدن تولد کی هست و بابایی برگشت گفت تولد ارشیاست بعدش خاله سپیده جواب آزمایش برد جلوی باباجون ، بابا جون می گفت چیکار کنم خاله سپیده می گفت مبارک باشه، بازش کنید بعدش بابایی گلی آمد دست منو گرفتو مامان ملی به مامان جون تبریک می گفت و بابا محمدرضا به بابا احمد بالاخره هم فهمیدن که ما یه نی نی کوچول و موچولو داریم اشک تو چشمهای بابا جون و عمو ایمان و .. حدقه زده بود و مامان جونم از خوشحالی گریه می کرد تازه یه جیق هم زد و بابا احمد آمد منو و بابایی بوسید و بعد زن عمو فرزانه و ....خلاصه فضای خونه پر از شور و اشتیاق بود .اون شب جلسه خونه عمه بابایی دعوت بودیم و بعد از اینکه هم رفتند ما هم آماده شدیم رفتیم خونه عمه همین که از در وارد شدیم همه شروع کردن به دست زدن و تبریک گفتن دست همگی درد نکنه ( نی نی خیلی ها منتظرت هستن )