آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

15 ماهگي آرشيدا خانوم و درگيري هاي ماماني در يك ماه گذشته

1392/1/18 17:41
نویسنده : مامانی
214 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزترينم ، ماماني رو ببخش كه اينقدر دير شانزده ماهگيتو تبريك ميگه. در دو ماه گذشته سرم حسابي  شلوغ بود بايد پروژه پايان ترم دانشگاه رو تموم مي كردم كه خدا رو شكر تموم شد و البته جا داره همين جا از بابايي تشكر كنم كه خيلي كمكم كرد .يه خبر ديگه اينكه شما در جشن فارغ التحصيلي ماماني شركت كردي و بچه ها يه كليپ از خاطرات دانشگاه درست كرده بودن (به اسم برترين ها) ،كه عكس شما هم تو اين كليپ بود و به ماماني لقب مامان ترين داده بودن چون هميشه تو دانشگاه حرف شما بود خلاصه جشن كه خيلي خوش گذشت و شما هم دختر خوبي بودي .

در ضمن ماماني يه دفعه ي تصميم گرفت بينيشو عمل كنه اين تصميم تو يه هفته گرفته شد و  صبح پنجشنبه ساعت ٧:٠٠ صبح ماماني و باباي و خاله درسا رفتن كلينيك و هيچكس هم در جريان نبود به مامان ملي گفتم براي كارهاي فارغ التحصيلي دارم ميرم دانشگاه و تا عصر برمي گردم. و اما دركلينيك ، ماماني ساعت ٨:٤٥ رفت اتاق عمل و ساعت ١٢:٠٠به هوش اومد خدا رو شكر اصلاً درد نداشتم و ساعت ٤:٠٠ به اصرار خودم مرخص شدم و قبل از اينكه وارد خونه بشم  بابايي زودتر رفت داخل و مامان ملي رو آماده كرد وقتي اومديم  شما خواب بودي و ماماني رفت تو اتاق خوابيد تا ساعت ٩:٠٠ شب ماماني رو نديدي (من كه خيلي دلم برات تنگ شده بود و خيلي سخت بود صداتو مي شنيدم ولي نمي تونستم بيام پيشت . )وقتي ماماني رو ديدي خيلي با تعجب بهم نگاه ميكردي و چون دكتر گفته بود تا ٢٤ ساعت بهت شير ندم شب پيش مامان ملي خوابيدي و ماماني بهت لعاب برنج داد ديگه نزديك صبح بود كه بهونه شير مي گرفتي و ماماني هم بهت شير داد .و در آخر جا داره از زحمات مامان ملي و بابا محمدرضا و خاله درسا و خاله سمانه و بابايي تشكر كنم كه خيلي بهم كمك كردن مخصوصاً مامان (مامان خيلي دوست دارم خيلي برام زحمت كشيدي واقعا بهترين مامان دنيا هستي انشاالله منم بتونم مثل شما مادر خوبي براي آرشيدا باشم )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)