آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

برگشت باباجون از مسافرت

1391/7/24 17:10
نویسنده : مامانی
290 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دل مامان ،باباجون تاريخ ٣/٧/٩١ مسافرت رفتن ايتاليا. وقتي رفتيم خونه شون شما دنبال بابا جون مي گشتي. روز سه شنبه ١٣/٧ از مسافرت برگشتن. شما هم براي بابا جون يه دسته گل گرفتي. ما زودتر از بابا جون رسيديم خونه شون و شما هم كه مشغول شيطوني بودي امدي دستت رو بزاري روي ميز يدفعه سر خوردي و دهنت خورد به ميز من كه اصلا دست خودم نبود زدم تو سرم گفتم دندون كوچولوت شكست. خلاصه باباي كه دوربين دستش بود و مي خواست از شما عكس بگيره دوربين رو پرت كرد و مامان جونم هم دويدن تا بگيرنت. خيلي گريه كردي (الهي بميرم ماماني) و خدا رو شكر که به خير گذشت. خلاصه باباجون زنگ زد و شما با بابایي رفتي در را باز كردي. بابا جون ميگفت اول كه ديديش يه كم نگاهش كردي، بعد به حافظه بلند مدت خودت رجوع كردي و يادت امده بعد هم با خنده رفتي بغلش. باباجون انقدر شما رو دوست داره و تو هم باباجون رو دوست داري كه از بغل باباجون پايين نيومدي. عمو ايمان و زن عمو فرزانه و اميرمحمد اونجا بودن مامان جون شما را از باباجون گرفت كه بابا اميرمحمد را بغل كنه ولي شما گريه كردي رفتي بغل باباجون (مامان فدات بشه). راستي بابا جون زحمت كشيدن و سوغاتي براي شما يه سارافوني با لباس زيرش و جوراب شلواري و اسباب بازي هم برات يه اشپزخانه خوشگل و يه سگ نازنازي كه هاپ هاپ ميكنه گرفتن. باباجون و مامان جون دستتون درد نكنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)