آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

جشن دندوني

1391/7/24 17:13
نویسنده : مامانی
376 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته كوچولو دلم مي خواست جشن دندونيت خيلي مفصل تر از اينها باشه ولي خدارو شكر جشنت خوب بود. خاله ماماني با مهديس و خاله سپيده و ارشيا امده بودن يزد. ماماني هم قرار بود دوستاش رو دعوت كنه و مهموني بگيره كه دايي قدرت با دايي امير تماس گرفتن و گفتند دارن ميان يزد. خلاصه جشنت خيلي يدفعه ای شد. دست خاله سپيده با ارشيا جون درد نكنه امدن خانه ما و كمكون كردن از صبح ساعت ..:٧ بلند شديم خانه تميز كرديم ژله و كرم كارامل و خورشت فسنجان و سالاد و اش دندوني و كيك درست كرديم و ساعت ..:٣ مهديس و خاله درسا امدن كمكمون دست دوست باباي (عمو محمد) هم درد نكنه كارت دعوت و اويز هاي جشن شما رو طراحي كرد و باباي چاپ كردن و با خاله درسا روي ليوانها و شيشه نوشابه ها چسبوندن. ارشيا هم شما رو نگه داشت. ساعت ..:٨ مهمون ها امدن دست همگيشون درد نكنه. ليست مهمون های شما: عزيز، دايي قدرت با خانومش، دايي امير با خانومش و نفيسه، خاله منصوره با مهديس و محمد حسين، دختردايي زينب با همسرش و رزا كوچولو كه تو دل مامانش بود، پسر دايي عباس با خانومش و پسرشون امير علي، مامان جون و بابا جون، مامان ملي و بابا محمدرضا، خاله سپيده و ارشيا ، خاله سمانه و عمو محمد و اترين و خاله درسا، عمو ايمان چون تازه كوچلوشون بدنيا امده بود نتونست بياد و مهموني تا ساعت ..:١٢ بود. ولي شما ساعت ..:١١خوابيدي. راستي يه چيز جالب خاله سپيده كه داشت از مهمونها تشكر ميكرد شما هم بغلش بودي تا جمله اش رو كامل مي كرد شما هم دست ميزدي و همه با شما دست مي زدن و حسابي هم رقصيدي.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)