آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

اولین روز کاری مامانی و اتفاقات ماه گذشته(خرداد)

1392/4/22 14:11
نویسنده : مامانی
225 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم الان که دارم برات این پست میزارم خیلی دلم برات تنگ شده مامانی به طور آزمایشی قرار شده چند روزی بیاد سرکار ،اگه شما دختر خوبی بودی و اذیت نشدی مامان کارشو ادامه میده و گر نه .....

آرشیدای عزیزم در ماه گذشته مامانی و بابایی حسابی مشغول کارهای شما بودن در ماه خرداد هفته اول شما مریض شدی (اسهال و استفراغ) هفته دوم خرداد واکسن 18 ماهگیت رو زدی که حسابی اذیت شدی و سه روز راه نمی رفتی و مرتباً میخواستی بغل بشی و هفته سوم هم بدلیل اینکه شما یک ساعت یک بار بلند میشدی و شیر میخوردی و در طول روز هم علاقه ی به غذا نشون نمی دادی و تا مامانی می شست یا میخوابید شما شیر میخوردی ،پس از مشورت با دکترها شکیبا و گلشن و فروزنیا با بابایی تصمیم به از شیر گرفتن شما کردیم و چون 14و15 خرداد تعطیل بود و بابایی سر کار نمی رفت بهترین مو قعیت بود از روز جمعه مورخ 10/3/92 در طول روز بهت شیر نمیدادم فقط روز شنبه بعد از کلی گریه یه وعده شیر بهت  دادم و تا روز دوشنبه 13/4 فقط شبها شیر میخوردی شب دوشنبه یک وعده ساعت 12:00 بهت شیر دادم خوابیدی و ساعت 01:00 بیدار شدی و مامانی دیگه بهت شیر نداد ،اونشب خاله آذین و عمو خونه مون بودن و شما هم که دیدی سر و صدا میاد سرحال شدی و میخواستی بیای بیرون و ساعت 01:40 خاله و عمو رفتن و گریه کردن و بهونه گیری شما هم شروع شد تا ساعت 7:00 صبح مامانی با کالسکه دور خونه می چرخید دو یا سه بار سراغ شیر رو گرفتی مامانی بهت می گفت شیر اه شده شما هم گریه میکردی ساعت 7:00 بابایی رو بیدار کردم و رفتم خوابیدم بابایی شب تا ساعت 2:45 بیدار بودو به اصرار مامانی رفت خوابید تا شما رو صبح نگه داره  و مرتباً هم از صدای شما بیدار می شد و با اصرار مامانی می رفت میخوابید . خلاصه از ساعت 7:30 بابایی شما رو برد پایین تا مامانی بخوابه ساعت 10:30 اومدی بالا و گریه می کردی به بابایی گفتم شما رو ببر خونه باباجون. ساعت 12:30 از خواب بیدار شدم و شما با بابایی و عمو ایمان اومدید دنبال مامانی و مرتباً تو ماشین بهونه شیر میگرفتی مامانی هم سر سینه شو با چسب و ماژیک تیره کرده بود تا شیرنخوری وقتی دیدی گفتی شی شی اه شده. خلاصه شب دوم بهتر از شب قبل بودی ولی باز هم وقتی تو خواب می افتادی گریه می کردی شب سوم خیلی بهتر شدی . عزیز دلم تو این چهار روز خیلی اذیت شدی و مامانی هم چند بار تصمیم گرفت به شما شیر بده ولی بابایی نذاشت واقعاً دستش درد نکنه اگه بابایی نبود و مامانی به شما شیر میداد دوباره از شیر گرفتن شما کار خیلی سختی میشد من همین جا از بابایی خیلی تشکر میکنم که در تمام مراحل همدم و همراه من بوده و هست دختر عزیزم قدر بابایی رو خیلی بدون . آرشیدا جونم در حال حاضر خیلی بهتر غذا میخوری و میخوابی (البته ساعت 6:00 بیدار میشی و شیشه میخوری و مامانی دوباره شما رو میخوابنه)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابایی
16 تیر 92 14:29
الهی قربونت برم بابا جونم. از صبح دل نگرانتم.
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
18 تیر 92 8:40
به به سلام دوست جونم. خدا رو شکر از پس این کار سخت براومدی. خونه ما برعکس بود. بابای آرتین خیلی دل نازکه. تا میدید آرتین گریه میکنه. خیلی غصه می خورد ولی نمیتونست بگه شیرش بده. آرتینو وقتی از شیر گرفتم غذا خوردنش خدا رو شکر بهتر شده. آرشیدا جونم رو ببوس


سلام عزیزم . خدا رو شکر .باشه حتماً
خاله آذین
27 تیر 92 9:29
من دورادور میشنیدم که چقدر دارین اذیت میشین ولی خداروشکر که به خوبی و خوشی گذشت
هر روز صبح که آقای مشایخی میومدن سر کار فکر می کردی یه هفته س نخوابیدن


آره عزيزم خدا رو شكر تموم شد